Friday, March 03, 2006

روزی همه چیز به انتها می رسد، حتی حضور سفید یک بز

وقتی به یاد می اوریم مزرعه سبز

و چرای بعد ازظهر در زیر خورشید سوزان

وقتی به یاد می اوریم چوپان را که نی میزد و

ما را به به رویایی می برد که در ان ما ازاد بودیم

حکومت بزها را تشکیل داده بودیم و چوپان دلقکی بود در دربارمان

ایا ما برای پر کردن شکم انسانها افریده شده ایم؟

ایا فلسفه زندگی ما همین است؟

ایا ما بدون سگ گله، در برابر گرگی خواهیم بود

که خاطرخواه گوشت ماست؟

ایا اگر هر روز در این مزرعه به چوپانمون گوش کنیم و

مثل همه بزهای دیگه علفمون رو بخوریم

اونوقت یه بز خوب هستیم؟

و اصلا توجه نکنیم که بعضی مواقع ادمها کسانی را

که دوست داریم از ما می گیرند

اما اینگونه نیست

انسان ریش بزی را از ما فراگرفت

پس ما چیزی برای ارایه داریم، موجودی مستقل از انسان

اما بعد که ازادی را با همه ابعادش تصور می کنیم

در ان هم چیزی نمی بینیم جز سردرگمی مفرط که حال چه کنیم

پس هیچ برای هیچ،همه چیز باطل است

اما در این چیز که باطل است، توانسته که چیزی باشد که باطل باشد

پس به همان می چسبیم حتی اگر ملال محض باشد

یک بز موفق یه بز تکراری است

بزی که به تکرار عادت کند و دوستش داشته باشد

پس بچریم به سلامتی ملال، به سلامتی تکرار و به سلامتی بزها

4 Comments:

At 10:20 PM, Blogger niyoosha said...

eyyyvaaaaal:))))

 
At 11:12 PM, Blogger niusha said...

aRo!aRo Rostam! seda miad?!
//aakhare comment e marbut be poste in alaan !

 
At 11:13 PM, Blogger niusha said...

eva!!! in balaei NaRzanin booda! bacham yadesh raft ba esme khodesh benevise!:
Rostam be man goft...chi goft!!!

 
At 12:03 AM, Blogger Nazanin said...

bazaaghiliaash salavat !

 

Post a Comment

<< Home