Tuesday, July 04, 2006

نونوی داغون دوست داشتنی(از زبان زوکو)

به اون خیره شده بودم. داشتم با خودم بحث می کردم. یکدفعه متوجه شدم که نونو داره دستش رو تکون میده، طوری که انگار داره چیزی رو جلوی چشمش دور می کنه. صدای لرزانی از طرف نونو گفت: زوکو من نمی بینمت، من هیچی نمی بینم.

نونو هیچ جا رو نمی دید. سریع بردیمش پیش حکیم. حکیم گفت که بر اثر ضربه ای که به سرش خورده، به طور موقت نابینا شده. معلومم نیست کی خوب بشه.

حالم بد جوری گرفته شده بود. یادمه بچه که بودم وقتی اسباب بازی نویی که خریده بودم، خراب می شد، همین حس بهم دست می داد. یه چیزی در درونم ناراحت بود. یعنی من باید با یه دختر کور ادامه بدم. البته این رو که خودم کورش کرده بودم از ذهنم دور می کردم.

اول سعی کردم به این فکر کنم که من از یه رابطه چی می خوام. بند و بساط سکس رو که نونو هم داشت. پس اگر هدفم سکس بود خیلی فرق نمی کرد. شاید خوشگلیش بود، اما خوب در خوشگلیش هم تغییری ایجاد نشده بود.

اون نمی دید. اون نمی تونست تو یه سری چیزها همراهیم کنه. مثلا تریپ رمانتیک غروب رو نمی دید. البته اینم جالب بود که همه اینا خودم براش توصیف کنم، چون یه چیزهایی قبلا دیده، زیاد مشکل نخواهد بود. قدرت توصیفم هم خوب می شه. ولی خوب خیلی نمی تونم رو کمکش حساب کنم.

دوباره نگاش کردم، بد نبود، خوشگل بود. زیاد که نمی شناختمش شاید شخصیت جالبی هم می داشت.

کمی که حالش بهتر شد و به کوری عادت کرد. رفتم که باهاش یک کم بحرفم.

من: ببین فکر کنم من کورت کردم. واقعا متاسفم.

نونو: می دونی چیه؟ من همیشه دوست داشتم کور بشم.

من: هان؟! چرا چرت می گی؟ این دیگه چه آرزوییه.

نونو: حس می کردم توانایی های زیادی برای زندگی دارم، ولی حال استفاده از اونا رو ندارم.

من: یه همچین طرز تفکری خیلی برام عجیبه؟ تو رسما دیوونه ای.

نونو: اوهوم.

واقعا باور حرفش برام سخت بود. با خودم فکر کردم نکنه برای اینکه من ناراحت نشم اینطوری گفت. اما آخه برای چی؟ یعنی از من خوشش اومده؟ بابا دیوونست.

خلاصه که دوستی ما ادامه پیدا کرد. من و نونوی کور دوست داشتنی.

2 Comments:

At 1:05 PM, Blogger niyoosha said...

ee! in chera tahesh "edame darad..." nadare?!!

 
At 1:58 PM, Blogger billbill said...

edamash kooo ? man edame mikham !
:D:D

 

Post a Comment

<< Home