زوکو در مراسم دودویی (قسمت٢)
مراسم رو به پایان بود، زوکو تمام امیدش را از دست داده بود. یکی از مسولین اعلام کرد که دیگه چیزی به پایان مراسم نمونده. ادامه داد که حالا به مدت چند لحظه بدون هدف به هر جهتی که ناخودآگاه شما دستور می دهد، حرکت کنید. می تونید شروع کنید به رقصیدن. می تونید فقط شروع کنید به دویدن. تنها اگز به کسی برخورد کردید یا صدای سوتی رو شنیدید هر جا که بودید بایستید.
زوکو شروع کرد به چرخیدن دور خودش و یواش یواش بدون هیچ گونه تصمیم قبلی در حال چرخش به یک طرف خیز برداشت. به کسی برخورد کرد. همانطور که اعلام کرده بودند همانجا بی حرکت ایستاد. سوت پایان ماجرا زده شد.
صدایی تاکید کرد که حالا هرکی به هرکی نزدیکتر باشه به عنوان زوج مورد نظر در نظر گرفته می شوند. دقت کنید که ما تعیین می کنیم که کی به کی نزدیکتره.
زوکو متوجه شد که کسی دستش رو گرفت. صدایی هم گفت شما دو نفر به هم افتادید. اون شخص دست کسی رو در دست زوکو قرار داد. زوکو تمام مراحل لغزش دست طرفش رو بر روی دست هاش با دقت می بلعید. یعنی می تونست نوشو باشه؟ دست لرزان بود. اما هنگامی که دست زوکو رو محکم گرفت کمی آروم شد.
دوباره یک صدا: خوب همه زوج خود را یافتند. حالا می توانید چشم بند خود را باز کنید. برای چند لحظه ای به صورت همدیگر خیره شوید. هیچ حرفی با هم نزنید. دهن بندهای خود را نیز باز کنید.
زوکو او را دید. او هم زوکو را دید. بغل دهن دختر کمی قرمز شده بود. خون اومده بود. زوکو گفت: وای من این کار رو کردم؟ دختر: نمی دونم. دقیق نفهمیدم، فقط یک چیزی محکم بهم برخورد کرد. زوکو: نمی دونم چی شد اونجوری پریدم. واقعیتش آخرش فکر می کردم فقط خودم موندم. احساس می کردم تنهام. دختر: حالا مهم نیست، چیزی نشده. زوکو خون رو با دستش پاک کرد. دختر: دوست داشتی کس دیگه ای باشم، نه؟ زوکو: چرا این جوری فکر می کنی؟ دختر: موقع دیدن من، جا خوردی، چشمانت رو چند بار باز و بسته کردی. انگار که تصویر رو داری اشتباه می بینی. اما نه. منم. اسم من نونو، اسم تو چیه؟ زوکو: زوکو، اوهوم. شاید. من یک خوخی هستم. تو چی؟ نونو: نه. من اعتقاد به عقل دارم. عقل صرف. عقلی که ناخواسته احساسات واردش می شه. حتی اگه خودت نخوای.
صدا: خوب حالا همگی با زوج خود جمع بشن. طرفینی که یکی از آنها خوخی هستند از در سمت چپ بروند، بقیه از در سمت راست.
زوکو و نونو به طرف در سمت چپ حرکت کردند. از در که گذشتند یک سالن بسیار بزرگ بود که جای جای اون رو میزهایی گذاشته بودند با دو کنده درخت به عنوان صندلی در دو طرف صندلی.
صدا: خوب عزیزان این آخرین مرحله است. شاید شما به کسی که می خواستید نرسیدید. اما این جمله اشتباست. هر انسانی چیزهایی برای بیرون کشیدن داره. شما در وجود هم چیزهایی پیدا خواهید کرد که یک فرد هیچ وقت در خودش نمی تونه پیدا کنه. خوب در اینجا دو قسمت شدید. خوخی ها و بقیه. در قسمت خوخی ها هر دونفر پشت یک میز می نشینند و به هم خیره می شوند. هیچ گونه حرفی با هم نمی زنند. فقط به هم خیره شوید. در قسمت دیگر نیز هر دونفر پشت یک میز بشینند، اما محدودیت خاصی وجود نداره. می تونید حرف بزنید. روی هر میز دو چیز استوانه ای شکل می بینید. در آخر مراسم هرکی یکی از آنها رو برمی دارد و با خود می برد.
زوکو و نونو آنقدر ایستادند که میزها پرشوند. این نظر زوکو بود. می خواست که میز رو خودشون انتخاب نکنند. می خواست که کاملا اتفاقی میز انتخاب شود. در آخر به سر تنها میز خالی مانده رفتند. زوکو زیر چشمی تمام افراد سالن رو زیر نظر داشت. نوشو اونجا نبود. پس مطمئنا نوشو یک خوخی نبود و همچنین با یک خوخی نیز دوست نشده بود.
نشستند و به هم خیره شدند. نونو هنوز کمی می لرزید. ضربه ای بدی به صورتش خورده بود. زوکو این رو فهمیده بود و برای همین خیلی شرمنده بود. زوکو نمی دونست که می تونه نونو رو دوست داشته باشه یا نه. اما نونو کاملا گیج بود. درد صورتش او را آنچنان مشغول کرده بود که به زوکو و رابطه شکل گرفته شده زیاد فکر نمی کرد.
ادامه دارد...